نامه دوم عيناً از روزنامه ستاره سرخ مورخ 27/7/20 نقل گرديده است.
آقاي مدير روزنامه ستاره
استدعا دارم به نام نوعپرستي اين شرح حال مختصر بنده را در آن روزنامه مرقوم بفرمائيد.
قبلاً خدا و رسول و ائمه اطهار را به شهادت ميطلبم كه آنچه عرض ميكنم به قدر سر سوزن خلاف ندارد و چون روزنامه جا ندارد نميتوانم جزئيات را بنويسم.
روز اول فروردين 1311 در ده خود ميچكار واقع در كلارستان با زن و بچه خود به شادي عيد نوروز مشغول بوديم. چند نفر مأمور آمده بنده را گرفتند هر چه خواستم بدانم براي چيست معلوم نشد. زن و بچه و بستگانم در حال وحشت و هراس بودند كه مرا به نوشهر بردند در آنجا ديدم 22 نفر ديگر هستند دوازده روز ما بيست و سه نفر را در يك اطاق كوچك انداخته بودند كه موقع خوابيدن مجبور بوديم همه از پهلو دراز بكشيم، بعد گفتند نفري سي تومان خرج راه تهيه كنيد و يك تاجري را معرفي كردند كه از او پول بگيريم و منزل خود را حواله بدهيم اين كار را كرديم.
در اين 12 روز بلاهاي زيادي سر ما آوردند بعضي را پابند و دست بند زدند، مثل اين كه قاتل يا دزدهاي معروفي را دستگير كرده باشند ما هم نميدانستيم تقصير ما چيست و براي چه ما را گرفتهاند.
روز سيزدهم ما را در دو دستگاه اتومبيل سيمدار باري كه هر كدام شش پاسبان هم داشت مثل مرغ روي هم ريخته به رشت آوردند و به زندان شهرباني تسليم كردند، يك اطاقي به ما 23 نفر دادند كه چند پله ميخورد و شبيه به دخمه بود كه در آن همديگر را به سختي ميتوانستيم ببينيم، در رشت با هواي مرطوب، آن هم اطاق زير زمين ببينيد چه ميگذرد، اين اطاق مملو از ساس و شپش بود به طوري كه تا صبح هيچكدام ما نميخوابيديم. هر كدام چندين بار لباسهاي خود را كنده شپشها را ميكشتيم از رطوبت اطاق، كفش خيس بود و در اين اطاق كثيف بدترين روزگار را داشتيم. رئيس شهرباني آن وقت آقاي سرهنگ سهيلي بود كه ما را مثل حيوانات فرض ميكرد.
بعد از 5 روز مجدداً در همان اتومبيلهاي سيمدار ما را جا دادند و به تهران آوردند. از خشونت مأمورين هرچه بگويم كم گفتهام. جسارت است تا شريف آباد قزوين به ما اجازه خارج شدن از اتومبيل را ندادند و حوائج جسمي را با كمال سختي تحمل كرديم – جز فحش و كتك و تحقير چيز ديگري در بين نبود – از آن جا ما را يكسره به زندان قصر تحويل دادند.
مرا همان شب به يك اطاق كوچكي بردند و چهار روز در آنجا بودم بيخبر از زن و بچه و پدر و كس و كار بعد از چهار روز به اطاقي بردند كه هفت نفر ديگر در آنجا زنداني بودند. محبوسين آنجا ميگفتند اين حبس مجرد براي ترساندن است.
خلاصه بعد از بيرون آمدن از اطاق مجرد ديدم جمعي از آقايان علماء و ملاكين و خوانين تنكابن كلارستاق و كجور در آنجا هستند از قبيل آقاي ميرزاطاهر تنكابني، مرحوم منتظمالملك، مرحوم حسينقليخان، مرحوم شيخنورالدين، آقاي ساعدالممالك خلعتبري و آقاي اميرممتاز و عده زيادي از آقايان خلعتبريها و ملاكين رودسر و لنگرود، آن وقت معلوم شد كه اين يك بلاي عمومي است ولي هيچكس تقصير خود را نميدانست و همه ترسيده بودند و انتظار روزهاي بدتري را داشتند. باري همه تا مدتي در زندان بوديم نه تحقيق كردند و نه رسيدگي در كار بود ميگفتم خدايا اگر ما مقصريم چرا تقصير ما را نميگويند چيست اگر مقصر نيستيم پس چرا ما را به حبس انداختهاند. در اين ضمن هم حسينقلي خان نوه سپهسالار كه جزو اين دسته بود در زندان مرد پس از 3 ماه زنداني بودن يك روز رئيس زندان تك تك ماها را خواست و به هركس تكليف نمود در ظرف بيست و چهار ساعت صورت املاك و دارايي خود را بدهد در ضربالاجل مزبور صورتها تهيه شد و دو روز ديگر آقاي آيرم رئيس نظميه وقت آمدند و همه را جمع كرده گفتند خيلي بايد تشكر كنيد كه اعليحضرت از سر تقصير شما گذشتند چون نفسي از كسي برنيامد زيرا كسي تقصيري نكرده بود. با تغير گفت پس چرا تشكر و دعاگويي نميكنيد عدهاي از جمعيت با صداي بلند شروع كردند به دعاگويي و ثناخواني به شاه و خاندان سلطنتي. بعد آقاي آيرم گفت اشخاصي كه بين شما ملك ندارند چند نفر هستند بنده و مرحوم ابوالقاسم كديرسري و آقاي كاظم حق كيفي كه ملكي نداشتيم خود را بدون ملك معرفي كرديم از مرحوم ابوالقاسم پرسيد تو ملك داري گفت داشتم تقديم كردم. گفت به تو پول دادند؟ گفت مبلغي گرفتهام. گفت پدرسوخته كسي كه پول مي گيرد و ملك ميفروشد تقديم نميكند. بگو فروختم. او هم گفت فروختم قربان. از كاظم خان پرسيد تو چه ميگويي چون فهميد چگونه بايد حرف بزند گفت بنده از روي رضا و رغبت ملكم را فروختم و تا دينار آخر و تمام و كمال پول را هم نقداً گرفتم گفت تو چه ميگويي گفتم بنده ملكي ندارم و پدرم مالك است و به بنده مربوط نيست.
همانجا امر داد كه ما سه نفر را كه ملكي نداشتيم از زندان مرخص كردند و ديگران هم پس از ترتيب قباله و انتقال بعداً مرخص شدند. آن وقت فهميدم كه استخلاص من به واسطه ملك نداشتن و حبس سايرين به تقصير ملك داشتن بود والا هيچكس گناهي نداشت.
بعد از بيرون آمدن از زندان اسم ما را ساحلي گذاشتند يك ليست سياهي در نظميه از اسامي ما بيچارهها بود كه هيچوقت كوچكترين تقصيري نكرده بوديم. عدهاي را از تهران به شهرستانها تبعيد كردند، بنده هم حق خارج شدن از تهران را تا يك ماه قبل نداشتم، آخر شما را به خدا گناه من چه بود، حتي به زنها و بچههاي ما هم رحم نكردند تمام آنها را از ملك خود كوچ دادند، زن من آن موقع مبتلا به حصبه بود مهلت ندادند كه مرضش خوب شود تا حركت كند، با همان حال مرض به تهران آمد و چند ساعت بعد از رسيدن مرد و بعد از چند روز هم بچه شيرخوارهاش مرد. دو طفل ديگرم در تهران بيمادر و سرپرست ماندند. پدرم هم از غصه دق كرد و مرد، اين مختصري از شرح حال بنده بود.
پدرم و بستگانش در كلارستاق شش فقره ده و مرتع و مزرع داشتند، پس از مدتي از دو نفر از بستگان ما كه حقي نداشتند نسبت به سهم و مال پدر من و سايرين معامله كنند آن همه ملك و مرتع را در هفتصد و بيست تومان قباله گرفتند و با آنكه معامله اجباري و در پائيز واقع شده بود ششصد تومان از پول قيمت معامله را از بابت محصول گذشته كسر نموده و يك صد و بيست تومان بقيه را دادند! قوم و خويشهاي من آن يكصد و بيست تومان را هم نزد خود متصديان املاك گذاشتند كه بابت مالالاجاره سال بعد محسوب شود و دخل و تصرفي به پول نكردند – خلاصه مالالاجاره سال اول ششصد تومان بود و سالي دويست تومان مرتباً زياد ميشد كار اهالي بدبخت هم اين بود كه تمام سال اين طرف و آن طرف جان بكنند و نتيجه زحمات خود را جمع نموده يك جا تحويل مأمورين املاك اختصاصي بدهند – اين را هم عرض كنم كه اين كارها در زمان رياست املاك آقاي نائب حسن خان حريري صورت گرفت كه فعلاً اسم خود را كوشان گذارده و مؤسسه دلالي در خيابان لالهزار دارد. اين آقا آمده بود به بستگان ما ميگفت يك ماديان گله سپهسالار از ده سال پيش در ميان گله شما مانده و بايد فعلاً يازده ماديان بدهيد هر چه گفتيم شما املاك سپهسالار را تازه از ورثه او گرفتهايد فرضاً هم يك مادياني از ده سال پيش در گله ما مانده نتايجش به شما مربوط نيست به خرج نرفت و تمام گله ماديان و حشم ما را هم به اين عنوان بردند.
خلاصه اين است وضعيت ما كه ملك ما را به زور گرفتند، به بهانه ملك، مال ما را حبس كردند، زن و بچه و لانه و آشيانه و همه چيز ما بر باد رفت حالا آقايان گمان ميكنيد اگر بعد از ده سال صدمه و مصيبت املاك ما را به ما بدهند از ما رفع تعدي شده است، نه به خدا اين تعدي به هيچ وقت رفع شدني نيست.
عباس نادري
منبع: تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، ج 6، صص 30-23
برچسبها: معاملات, املاک, رضا شاهی, مازندران
:: موضوعات مرتبط: تاریخچه ثبت، دانستنیهای حقوقی :: چاپ مطالب
اجرای طرح وکیل خانواده مشکلات حقوقی جامعه را کاهش میدهد...
ما را در سایت اجرای طرح وکیل خانواده مشکلات حقوقی جامعه را کاهش میدهد دنبال می کنید
برچسب : معاملات,ملكي,رضاشاهي,بخش,دوم, نویسنده : hoghooghesabt بازدید : 100 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 9:34